مداخله، تفکیک فضایی و بحث حصارکشیِ تئاتر شهر به اواخر دههی هشتاد برمیگردد و فرقی نداشته شهرداریِ «تهران شهری برای همه» باشد یا شهرداریِ «تهران کلانشهر الگوی جهان اسلام». فرقی نمیکند شعار به اصطلاح انسان محوری بدهد یا شعارِ جهادی و انقلابی. همانطور که آنچه نشان و نمادِ مدیریت شهری در تهران است، حصارهای آبی و سفید کارگاههای ساختمانی است که روزی شعار «آسمانِ آبی، زمینِ پاک» بر آن نقش میبندد، زمانی «شهر امید، مشارکت و شکوفایی»، دورهای شعار «تهران شهری برای همه» و اکنون «تهران کلانشهر الگوی جهان اسلام».
مسئلهی حصارکشی به عنوان شیوهای از مداخلهی فیزیکیِ مدیریت شهری برای کنترل فضا و برقراریِ استبدادِ فضا دارای پیشینه است. روندی که با یک طرفهسازی خیابان ولیعصر در سال ۱۳۸۸ آغاز شد و با طرح «فضاهای زیرسطحی شهر تهران» و احداث زیرگذر چهارراه ولیعصر و نردهکشی چهارراه در سال ۱۳۹۲ تداوم یافت و تثبیت شد. تنها تفاوت این شیوهی مداخله در شهرداری «تهران شهری برای همه»، زیباسازیِ حصار و نردهها با گلدان بود.
این مواجههی سرکوبگرانه با فضای شهری درون خود حامل محتوایی طبقاتی است؛ جهتگیری آن به سوی طرد شهریِ گروههای کمتر برخوردار و گروههای به حاشیهرانده شده در فرآیندهای توسعه شهری است. از همینرو برقراری مستمر طرحهای ضربتی جمعآوری دستفروشان و ممنوعیت بساطگستری در این محدوده در تمامی دورههای مدیریت شهری از جهادی تا دورهی اصلاحی و دورهی انقلابی وجه مشترک سیاستگذاری شهری بودهاست.
محتوای طبقاتیِ حصارکشی تنها به طرد شهریِ گروههای به حاشیهرانده شده منحصر نمیشود بلکه اختصاصیسازی فضای مکث و درنگ شهری را هم موجب میشود که ریشه در اهداف خصوصیسازی در برنامهریزی شهری دارد؛ از طرحِ تغییر کاربری با اصطلاح مازادِ خدمات در طرح تفصیلی تهران تا نگاه موزهای به فضای شهری برای اعیانیسازی آن در طرحهای پهنههای فرهنگیِ طرح جامع تهران، از طرح بهرهبرداری از پیادهروها تا طرحِ هتلسازی در بوستانهای عمومی. امر حصارکشی سویههای سرکوب جنسیتی هم دارد؛ از طرح احداث بوستان بانوان در شورای اول اصلاحطلبِ تهران تا طرحِ حصارکشی جنسیتی بوستانها در شهرداری انقلابی. همچنان که یکی از دلواپسیهای مطرح شده برای توجیه طرحِ حصارکشی تئاتر شهر طردِ دگرباشان جنسیِ پارک دانشجو است.
مدیریت شهری تهران با منطقِ سرکوبگریِ سیاسی، طبقاتی و جنسیتی در تمامی دورهها همراه بودهاست اما آنچه غریب مینماید همراهی بخشی از اهالی تئاتر (هنرمندان) با سازوکارِ سرکوب است. «روحِ تئاتر» مردمی و عمومی بودن آن است و خصلت تاریخیِ آن از آتن تا به امروز بر دموکراسی و پیوندش با فضای عمومی مبتنیست و در اقسامِ آن خیابانی، چریکی و شورایی تئاتر همواره در کنارِ زحمتکشان و صدایِ تهیدستان بودهاست. آزادیِ تئاتر اقتضا میکند که حیاتِ جمعیِ پویایی را همراه داشته باشد و بتواند آزادانه به اجرا در فضاهای شهریِ دسترسپذیر بپردازد. اما در این روزگارِ غریبی شهر شاهدیم که اهالی تئاتر ِ شهر ِ تهران به بلندترین صدای حصارکشی بدل شدهاند. صدایی که نه فقط توجیهگرِ حصار برای تئاتر میشود که در حمایت از نردهکشی چهارراه ولیعصر به تضیع حقوق عابر پیاده میپردازد.
بهرام بیضایی در فیلم «وقتی همه خوابیم» از مرگ سینمای ایران در پیشگاه سرمایههای آمیخته با قدرت میگوید؛ اکنون آیا بایست بر مرگِ تئاتر مویه سر داد؟ تئاتری که مردم را بیفرهنگ و لجن میخواند و به روشنی خود را منحصر به طبقه متوسط فرهیخته! میداند، نمرده است؟ آیا میتوان نشانی از زندگی در هنرمندی یافت که به جای نقدِ قدرت برای شهروندزدایی از ساکنان شهر و سلب حق طبیعی آنها بر حرکتِ پیوسته، مستقیم، آسان، امن، روان و برابر برای همه، به توهین به مردم میپردازد و آنها را غیرِ متمدن و قانونگریز میخواند؟ و به این شیوه همراه میشود با ساختاری که دستفروش، بیخانمان، معتاد، دگرباش را سرکوب میکند و به صراحت از برخورد با نوازندگان خیابانی میگوید و عاملِ جلوگیری از برگزاری آزاد و مستقلِ تئاترهای خیابانی میشود.
وظیفهی ماست، ما شهروندان و فعالان شهری که اگر نهادهای قدرت و بازیگران آن میخواهند پارک دانشجو، تئاتر شهر و فضاهای عمومی حصارکشی و اختصاصی شود زنجیرهی انسانی شویم برای حفاظت از ساکنین شهر و فضاهای عمومی شهر که از آنِ همه ماست.