این تنها کرونا، قرنطینه و انواع محدودیت‌های مصوّب برای مقابله با این همه‌گیری نیست که خیابان‌ها را خلوت و تنها محل گذرِ ساکنان، آن هم در مواقع ضروری، می‌خواهد. این وضعیت مطلوبِ بسیاریست. مطلوب سیستم‌هایی که همه چیز را در کنترلِ تام و تمام خود می‌خواهند و هم از این رو خیابان برایشان محیطی اضطراب‌آور است.

در چنین بستریست که دوچرخه سوار بر هم‌ زننده نظمِ دیکته شده بر فضا و مناسبات و ارزش‌های موجود در آن است. در جایی که فضای عمومی هراس‌انگیز است و هر چه بیشتر تحت کنترل، دوچرخه سوار نه تنها با حضور سیال و لغزنده خود این نظم و کنترل را بر هم می‌زند؛ که با حضور بر مرزها و فضاهای بینابینی، از تعریف شدن هم سر باز می‌زند. او در مرز پیاده و سواره جولان می‌دهد؛ نه پیاده است و نه سواره یا شاید هم پیاده است و هم سواره. همینطور در مرز استفاده از دوچرخه به عنوان وسیله بازی و تفریح و سرگرمی یا استفاده از آن به عنوان وسیله حمل و نقل قرار می‌گیرد. مرز میان فعالیتی فردی یا جمعی یکی دیگر از مرزهاییست که دوچرخه‌سوار پیوسه در حال رفتن و بازگشتن به این سو و آن سوی آن است. در همان حال که دوچرخه سوار تنهاست و به ظاهر مشغول انجام فعالیّتی فردی، دوچرخه‌سواری امری جمعی است. همزمان با رکاب زدن انفرادی حس تعلق به یک گروه خاص و خودآگاهی به این تعلق، همراه دوچرخه سوار است. این را شاید بتوان به عنوان نمونه در مواجهه دوچرخه‌سوارها با یکدیگر مشاهده کرد. بسیار متداول است که دوچرخه‌سواران ناآشنا هنگام عبور از کنار یکدیگر، با هم دستی تکان دهند یا خسته نباشیدی بگویند.

با این تعریف دوچرخه‌سوار در برابر شهری که بنای آن بر هرچه سریعتر رفتن و هر چه زودتر رسیدن است جولان می‌دهد، و با حضورِ رهای خود در سطح شهر بر بسیاری از انگاره‌های موجود خط بطلان می‌کشد. در عمل دوچرخه به راحتی قابل مهار است؛ نه سرعت چندان برای گریز دارد و نه قدرت قابل توجهی، امّا آنچه با حضور دوچرخه سواران در شهر قابل مهار نیست دگرگونی‌ای است که در تصویر ذهنی غالب از شهر به وجود می‌آید. و این اتّفاقی مهم‌تر و برای نگاه‌های کنترل‌گر تهدیدی جدی‌تری است. این اتّفاق با تغییر در نگاه شهروندانی رخ می‌دهد که شهر برایشان جز خیابان‌هایی هرچه عریض‌تر و اتوبان‌هایی برای سریع‌تر رسیدن نیست. شهر دوچرخه‌سوار و پیاده شهریست برای تأمل، شهری که دوچرخه و پیاده را به رسمیت بشناسد یا مهم‌تر از آن شهری که بوسیله دوچرخه و پیاده باز تسخیر شود، شهری برای مردم، برای انسان‌ها . . . شهری که هویت می‌بخشد و همزمان از حضور ساکنانش هویت می‌گیرد.

نقشه ذهنی شهر برای دوچرخه سوار تنها خطوطی نقش ‌بسته روی صفحه گوشی موبایل نیست، خطوطی که ویژگی مهم‌شان رنگ سبز و نارنجی و قرمز باشد. نقشه دوچرخه سوار خاطره‌ایست که عبور از هر مسیر برایش می‌سازد. با رنگ و بو و صداهای خاص هر فضا، با مواجهه با مردمانی گوناگون و انواع اتّفاق‌ها . . کدام فرد پیاده یا دوچرخه‌سوار ممکن است روی نقشه به دنبال قرمز یا سبز بودن مسیرها به هدف سریع‌تر رسیدن بگردد؟ یا بگذارید سوال را به صورت دیگری در نظر آوریم، اگر نقشه روی موبایل‌ها حجم حرکت پیاده‌ها را هم نمایان می‌ساخت، آیا رنگ آن مسیرها برای سایر پیاده‌ها اساسا اهمیّتی ‌داشت؟ و اگر اهمیّتی داشت هم آیا به کار ترساندن آنها می‌آمد تا از آن میسر گذر نکنند؟ یا برعکس نشانه‌ای از زندگی و سرزندگیِ آن مسیر بود؟ از این‌ها گذشته تراکم ماشین‌ها را شاید بتوان به صورت رنگی که نشانه ازدحام است نشان داد یا حرک آنها را با خطوطی رنگی که نشانه عبور هر ماشین است فروکاست، اما دوچرخه صرفاً وسیله حمل‌نقل نیست که خصیصه عمده آن عبورش به صورت خطی رنگی یا تراکم حضورش به صورت یک رنگ باشد. این را در زبان مورد استفاده هم می‌توان ردگیری کرد. چراکه در ادبیات رایجِ این حوزه از تراکم وسایل نقلیه یا ماشین‌ها صحبت می‌کنیم و نه از رانندگان آنها، امّا دوچرخه از دوچرخه سوار جدا شدنی نیست. دوچرخه سوار با دوچرخه‌اش صرفا از خیابان‌ها عبور نمی‌کند که شهر را تجربه می‌کند، و در این تجربه شهر را می‌آفریند. او در ساخت شهر و در ساخت معناهای شهری مداخله می‌کند و همین خود عملی در مقابل سیستم نظم‌آفرین و نظم مسلط حاصل از آن است، در مقابل قدرت سراسربینی که نه تنها می‌خواهد شما را تحت نظر داشته باشد که کنترل تمام و کمال شما را هم می‌خواهد. که شما را نه انسانی معنازا و خلّاق و مشارکت‌کننده در ساخت شهر که ماشینی منفعل و به فرمان می‌خواهد.

تاریخ شهر برای ساکنان آن تاریخ لحظه لحظ حضور در گوشه و کنار آن است. تاریخ لحظات تنهاییشان و حضور جمعی‌شان. بناهای تاریخی شهرهای ما پس از تأیید ارزش های معماری یا میراثی‌شان حفظ می‌شوند، با این نگاه به تاریخِ شهر، در نهایت از شهر پوسته‌ای پوک باقی می‌ماند با موزه‌هایی جهت یادآوری اینکه اینجا زمانی حیات جریان داشته. اما برای منِ ساکن این شهر تنها این بناهای خاصِ ثبت شده توسط سازمان میراث فرهنگی و گردشگری هویت بخش نیستند، مکان‌هایی که بدون خرید بلیط حتی اجازه ورود به آنها را هم ندارم؛ هویتِ شهرِ من را خانه‌های معمولی‌ای بر دوش می‌کشند که ساکنانش را می‌شناسم، خانه‌هایی که هنوز گرفتار حرص سوداگرانه سرمایه‌هایی که در حال بلعیدن شهر هستند نشده‌اند، گرفتار طرح و برنامه‌های بی روح مدیران، برنامه‌ریزان، شهرسازان نشده‌اند، برنامه‌ریزانی که شهرها را مطابق طرح‌ها و نقشه‌هایشان می‌سازند امّا ما مطابق نقشه‌های آنها بازی نمی‌کنیم. این یک رقابت نیست، با تن ندادن به بازی آنها ما در هر حال برنده‌ایم، برنده بازی خودمان . . . برنده بازی‌ای که قاعده‌اش به قاعده درنیامدن است.

در این مسیر حرکت و مقاومت دوچرخه‌سوارها چشم‌اندازی بس دور پیش روی خود دارد، این حرکت نه تا گرفتن مسیرهای ویژه دوچرخه از ماشین‌ها که تا پس گرفتن خیابان‌های شهر ادامه خواهد داشت . . .




*با الهام از عنوان فیلم مستند «جامعه شناسی یک ورزش رزمی است» ساخته پیر کارل درباره پیر بوردیو.