شیطنت‌های نوجوانانه برای حق بازی کردن

همه چیز از یک عصر تابستانی شروع شد. همان زمانی که درخت‌ها، فصل میوه‌های تابستانی را آغاز کرده بودند.

اولین روزهایی که با این نوجوانان آشنا شدیم، ۴ سال پیش بود. آن زمان هنوز نوجوان نبودند. با هدف ارتباط گرفتن با خوانواده‌های محله، در پارک با بچه‌هایشان بازی‌‌ می‌‌‌کردیم. محله‌ای حاشیه‌ای در محروم‌ترین منطقه تهران که به خاطر دو ریل قطار، در منطقه به «لب خط» مشهور بود. محله‌ای با بالاترین میزان آسیب‌های اجتماعی و کمترین میزان دریافت خدمات. هدف ما تسهیلگری برای تشکیل گروه‌های مختلف محلی برای مشارکت در ساخت محله بود.

بالاخره بعد از سه سال فعالیت از بازی با کودکان و نوجوانان گرفته تا نقاشیِ دیوار پارک و تهیه نقشه «احساسات کودکان و نوجوانان به فضاهای محله‌شان» و تهیه «خبرنامه محلی»، تعدادی از نوجوانان دور هم جمع شدند تا درباره مسائل محله‌شان صحبت کنند. جلسه‌ای با چاشنی شیطنت‌های نوجوانانه. علی بیشتر به کار خودش بود و محلی به حرف‌های بقیه نمی‌داد. آن وسط پیش می‌آمد که دو نفر کمتر یا بیشتر به شوخی گلاویز شوند یا پس گردنی‌ای،‌ مشتی یا سقلمه‌ای حواله هم کنند و باز به خنده و حرف‌هایی درگوشی کنار هم بنشینند. ابوالفضل گفت «زمین چمن پارک پامچال بسیار فرسوده است و اصلا نمی‌‌شود در آن بازی کرد.» همه تایید کردند و از مشکلات زمین گفتند. از تکه‌های پاره‌‌‌شده چمن مصنوعی، فنس‌های کنده شده، چراغ‌‌‌های دزدیده شده پروژکتورها و دستشویی و آبخوری‌ای که وجود ندارد. زمین چمنی که مهاجران افغانستانی از مشتریان پر و پا قرص آن هستند و دلیل اهمیتش برای نوجوانان محل، علاوه بر دسترسی آن، رایگان بودنش است. حق تربیت بدنی رایگان که با اینکه از اصول قانون اساسی است اما مانند سایر چیزها در شهر خصوصی و فروشی شده است و این برای نوجوانانی که اغلب تابستان همگی کار می‌کنند (در محله‌ای جمعیت قابل توجهی از کودکان کار ایرانی و افغانستانی را در خود دارد) مهم است که بتوانند بدون پول، بازی کنند.

برای فضای بازی، مسابقه دهیم

در بازدید از پارک و گفتگو با نوجوانان، متوجه مشکلات دیگری شدیم. زمین چمن از دو طرف با پادگان و پارکینگ محصور بود و یکی از مشکلات، شوت‌های بلندی بود که به پادگان یا پارکینگ میرفت و برگرداندن توپ دردسر درست می‌کرد. یکی از بچه‌ها خاطره خوبی از این موضوع نداشت و برای آوردن توپ، مصدوم شده بود و دو هفته دستش در گچ بود. سعید هم دیده بود که پارکینگ سگ دارد و اگر بسته نباشد، دنبالشان می‌کند. حضور معتادان در پارک هم گفته شد. امیرعلی که به سختی اجازه حضور در پارک را از خانواده می‌‌‌گرفت یا گاهی به قول خودش آن‌ها را میپیچاند، گفت: «این پارک معتاد زیاد دارد، معتادها می‌‌‌آیند ته پارک، کنار زمین چمن و مشغول می‌‌‌شوند» و پشت‌اش را کمی می‌خماند و چشم خمار میکرد و با دست ادایی به نشانه مصرف مواد در می‌آورد. بعد همان گوشه محل مخفی کردن مواد میان شمشادهایی که قدش از قد خودشان بلندتر شده بود را نشان داد. رضا ادامه داد مدرسه ما به پارک مشرف است ما از بچگی مواد کشیدن این‌‌ها را می‌‌بینیم. قبل‌‌تر پدر امیرعلی تعریف کرده بود که چگونه اهالی محل معتادها را که در پارکی دیگر جمع می‌شدند، با پیگیری‌هایشان، با مراجعه به کلانتری، درگیری با آن‌ها و سرانجام نصب کانکس پلیس، بیرون کرده بودند و معتادها هم که اکثرا اهل همین محله هستند و تنها برای مصرف مواد در پارک حاضر می‌‌‌شوند، به این پارک آمده‌اند. بچه‌ها نسبت به تبعیض هم گلایه داشتند، به قول ابوالفضل: «به همه زمین‌چمن‌‌‌های محلات دیگر رسیده‌‌‌اند؛ همین پارک بهاران دو زمین خوب دارد، اما اصلا به این زمین نمی‌‌‌رسند.»

پارک با حضور معتادان خلوت شده است و خلوتی پارک معتادان بیشتری را به آنجا کشانده است. حالا پرسش این است: «برای شلوغ شدن پارک چه کنیم؟»، بچه‌های محله، برگزاری مسابقات فوتبال را پیشنهاد دادند.

هیجان‌های یک برد و باخت جمعی

محمدآقا لوازم التحریری محله تراکت‌ها را پرینت کرده بود و ابوالفضل مسئول تحویل گرفتنشان شده بود. همراه با یاسین، مهدی، علی و سعید در هفت کوچه پخششان کردند. قرار بود بچه‌‌‌های هر کوچه تا چهارشنبه هفته بعدش یک تیم ۵ نفره با دو نفر ذخیره معرفی کنند.

چهارشنبه، اسامی هشت تیم رسید. یک تیم هم از بچه‌‌‌های افغانستانی آمده بودند که تا به حال در جلسات نوجوانان حضور نداشتند. بچه‌‌‌ها با شور و شوق مسابقه، تدارکات بازی را می‌‌‌چیدند. قرعه‌کشی کردیم و جدول زمان‌بندی مسابقات لیگ محله را درآوردیم. مسابقات جدی شده بود و خبرش در کوچه‌ها پیچیده بود، رفته رفته به تماشاچیان اضافه می‌‌‌شد. دل خوشی تازه واردها این بود که بازیکنان تیم‌‌‌ها همه نیایند و به جایشان وارد بازی شوند. دیگر هدف زمین و تعمیرش جایش را به برد و باخت داده بود. ابوالفضل که از خودش پیشنهاد برگزاری مسابقه برای جلب توجه شهرداری به پیگیری وضعیت زمین را داده بود، دیگر نگران این ماجرا نبود و در جلسات بین بازی‌ها که صحبت‌های زمین میشد، نگران این بود که تا بدنش سرد نشده به بازی بازگردد. گاهی به سختی می‌‌شد برای صحبت در خصوص زمین راضی‌شان کرد.

از تمرین فوتبال به تمرین مطالبه‌گری شهری

هرطور بود آن‌ها که در کنار مسابقات همچنان زمانی را به پیگیری ترمیم زمین چمن فکر می‌کردند، نامه‌ای خطاب به شهردار تهیه کردند. نامه‌ای با ۳۲ امضا از نوجوانان محله. در یکی از روزهای گرم تابستان با ۸ نفر از آن‌ها به شهرداری رفتیم. از پارک تا شهرداری منطقه، پیاده سه ربع راه بود. اما همه به پیاده رفتن تا آن‌جا رای دادند. یاسین با دوچرخه جلوتر می‌‌‌رفت و سر هر کوچه می‌ایستاد تا به او برسیم. وقتی رسیدیم ابوالفضل و یاسین به نمایندگی بقیه، به دفتر شهردار رفتند و وضعیت را برای روابط عمومی‌‌ ساختمان شرح دادند. بقیه هم پایین نشسته بودند. در این حین یکی از کارمندان شهرداری دلیل آمدنشان را پرسیده و علی ماجرا را شرح داده بود. او هم از هدف و مسابقات بچه‌ها استقبال کرده بود و شماره موبایلش را داده بود تا برایشان توپ و لباس ورزشی تهیه کند. هنگام بازگشت دو گروه از دستاوردهایشان می‌‌گفتند، و مسابقاتی با لباس و توپ نو به‌‌‌علاوه‌‌ ساق‌‌‌بند در زمین چمنی ترمیم شده را تصور می‌‌‌کردند.

این زمین فروشی نیست

تیم شاهین هرات قهرمان مسابقات شد و خوشحالی پویا کاپیتان این تیم افغانستانی وصف ناشدنی بود، شادیِ پاهایی که هر روز صبح قبل از رفتن به سرکار به پارک ولایت می‌رفت و می‌دوید و اکنون نتیجه تلاش‌هایش را می‌دید دیدنی بود. فینال پرهیجان‌ترین مسابقه این دوره بود… دو تیم قدر محله بودند و بازی پر گل و برابر آن‌روز به یاد ماندنی بود.

ابوالفضل۸:۳۰ صبح با چشمانی خواب آلود وسط زمین چمن ایستاده بود و ساندویچش را گاز می‌‌زد. اگرچه در هیچ کدام از تیم‌ها بازی نمی‌کرد، اما اولین نفر آمده بود. بعد از او بچه‌ها یکی یکی آمدند. سعید، ابوالفضل، امید، رضا، پویا و بقیه، چند نفری از اهالی هم به پارک سر می‌زدند و می‌رفتند و منتظر میهمانان مراسم پایانی بودند.

در صحبت‌های جلسات با بچه‌ها به این نتیجه رسیده بودیم برای اینکه صدایمان به شهرداری برسد و وضعیت را ببینند، روز فینال از مدیران و معاونان شهرداری و آقای حجت نظری (نماینده شورای شهر) دعوت کنیم. شب قبل از بازی فینال، با ابوالفضل و چند نفر دیگر به مغازه‌ها خبر دادیم که ۹:۳۰ صبح از شهرداری و شورای شهر برای دیدن فینال و شنیدن انتقادها و پیشنهادها می‌آیند تا آنها هم به مردم محله خبر دهند که بیایند.

حضور آقای نظری و تماسش با شهردار منطقه بود که جماعتی از شهرداری را هم به پارک کشاند، لابد همان‌ها که بعدها هم در دیدارهایی با لحنی شوخی و جدی که به خرده‌گیری هم می‌مانست به ما می‌‌‌گفتند «خوب چرا به خود ما نگفتین؟، چرا آقای نظری را آوردید؟‌»

همان زمانی که اهالی با مسئولان مشغول بحث‌ بودند، فینالیست‌ها هم مشغول بازی بودند، و صدای جیغ و دادهای بازیکنان و طرفدارانشان با صدای داد اهالی در هم می‌پیچید.

در انتهای بازی آقای نظری به همه کسانی که در این مسابقات بازی کرده بودند، لوحی اهدا کرد. قرارمان همین بود که برنده و بازنده جایزه‌شان یکی باشد و آن درست شدن زمین چمن باشد. برای دریافت لوح ها که صف کشیدند، حرف‌هایشان را هم گفتند. یکی مشکلات زمین را گف،. یکی نبود آبخوری و دستشویی. دست آخر یکی از بچه‌ها آن وسط درآمد که «آقا اگه میخواین زمین رو درست کنین اما پولیش کنین، نمی‌خواهیم، ولش کنین تو همین بازی می‌کنیم. همه جا رو پولی کرده شهرداری، اینم پولی میکنه» و همین شد که مهم‌ترین خواسته بچه‌ها و تاکید آقای نظری به شهردار و همراهان این بود که هر طور شده استفاده از این زمین هزینه‌ای برای بچه‌ها نداشته باشد.

از وعده‌های همیشگی تا راه حل‌های تازه

«آره، شمام بیاین یه تیم بدین اونجا باهم بازی کنیم، بیاین ببینید آب چاه خوردن چجوریه» نصیری براق شده این جمله‌ها را به مسئول روابط عمومی شهرداری میگفت و بعد لبخندی میزد و در صندلی عقب مینشست تا جمله بعدی. مدتی از فینال مسابقات گذشته بود و با بچه‌ها رفته بودیم برای پیگیری قول‌هایی که آن روز داده شد. امید و رضا هم آمده بودند. در صحبت‌ها مشخص شد امکان نصب آبخوری و سرویس بهداشتی وجود ندارد چون پارک انشعاب لوله‌کشی ندارد. اما قول ترمیم زمین چمن، پروژکتور، تور دروازه و تور بالای فنس ‌‌های دورتادور زمین را گرفتند. آقای گنجی گفتند: «تا اواسط اسفند کار تمام است فقط خودتان فکری به حال معتادها کنید و ببینید با چه برنامه‌ای می‌توانید پارک را شلوغ کنید تا معتادها کمتر بیایند». در پله‌ها بودیم که رضا گفت: «عمرا درست کنند». همکار آقای گنجی که در جریان ماجرا بود، شنید و نگه‌‌مان داشت. گفت «مطمئن باشید تا ۷ام اسفندماه درست می‌‌کنیم. قرار است یکی از زمین‌های منطقه نو شود و با چمن قبلی آن، زمین شما لکه‌گیری می‌شود.» بچه‌ها که فکر نمی‌کردند کسی بشنود، بعد از صحبت مجدد با ایشان، دیگر تا خروج از در شهرداری صحبتی نکردند، مبادا کس دیگری هم بشنو و نگهشان دارد. در راه برگشت به پارک، بچه‌ها درباره‌‌ اینکه چه کارهایی بکنیم تا زمین پس از ترمیمش دوباره خراب نشود و معتادها نیایند صحبت می‌‌‌کردند. امید می‌‌گفت خودش در خانه تور دروازه دارد ولی می‌ترسد بیاورد چون حتما می‌کَنند و به مواد تبدیلش می‌‌کنند. صحبت‌‌هایی هم درباره افغانستانی‌ها شد،‌ می‌‌گفتند آنها هم باید در جلسات بیایند تا بعد از درست شدن زمین مراقبش باشند و احساس تعلق کنند.

با ناامیدی‌ها چه کنیم؟

اسفند ۹۷ شده بود و هیچ خبری از تعویض یا ترمیم چمن نشده بود. بچه‌ها دیگر فحش میدادند. خواستیم برنامه‌‌ جلسه‌‌ دیگری را بریزیم اما هیچ همراهی وجود نداشت. همه دلسرد شده بودند.

بارهای اول که حرف از شهرداری می‌شد، بچه‌ها پیشنهاد می‌دادند که ده دوازده‌‌ تایی بیایند و داد و بیداد کنند تا کار انجام شود. اما حالا پس از گذشت ماه‌ها که روند پیگیری و نامه‌دادن را یاد گرفته بودند و بارها از طرق مختلف حرفشان را به گوش شهرداری رسانده بودندو نتیجه‌ای نداشت، ناامید شده بودند. دیگر آن‌‌ها هم حرف بزرگتر‌‌هایشان را می‌‌زدند که «هیچ اتفاقی نمی‌افتد و هیچ کاری برایمان نمی‌کنند.»، این جمله و ناامیدی بچه‌ها چالش بزرگی برای ما بود و باید برایش فکری می‌‌کردیم.

به رنگ امید

اینبار سعید اولین نفری بود که آمده بود. بعد از آن رضا و برادرش آمدند، ‌محمد، امید، ‌ابوالفضل و بقیه هم اضافه شدند. بچه‌ها می‌خواستند آرم تراکتور، ‌پرسپولیس و استقلال را بر دیوار بزنند اما نتوانسته بودند شابلون آرم‌ها را بر روی مقوا دربیاورند و در نتیجه از شابلون فوتبالیست‌‌‌هایی که آماده بود استفاده کردند.

بچه‌ها بارها در مورد رنگ دیوار زمین چمن نظر داده و آرم و بازیکنان تیم‌های مختلف را روی آن تصور کرده بودند. با همکاری زیباسازی شهرداری و دریافت رنگ، یک روز را برای رنگ‌کردن دیوارها انتخاب کردیم. موضوع را با آن‌ها درمیان گذاشتیم و طرح‌‌هایی را انتخاب کردند. فروردین ۹۸ بود.

برادر رضا که ۲۱ساله بود و برای اولین بار در جمع‌‌مان حاضر شد، طرح یک زمین چمن بر روی دیوار کشید و دیگران رنگش کردند. ابوالفضل رفت روی ستون‌ها نوار آبی و قرمز کشید تا فحش‌‌‌هایی که نوشته شده بود، معلوم نشود. علی، امید، مهران و چند نفر دیگر رنگ گرفتند تا تیر دروازه‌‌‌ها را رنگ کنند. دو نفری هم شیطنت کردند و با قلمو اسم‌هایشان را بر روی دیوار نوشتند. همه شاکی شدند، درحالی که دیگر ظهر شده و آفتاب تیز شده بود و همه خسته بودند، اما برای اینکه اسم‌ها پاک شود دوباره دست بکار شدند و رویش را با شابلون‌‌ها پر کردند. نهایتا حدودا تمام دیوار زمین فوتبال از حالات مختلف فوتبالیست‌ها پوشانده شد.

به بهانه این رویداد، رسانه محلی منطقه که کانالی به نام فلاح اوشاخلاری است، با پیام بچه‌ها برای تهیه گزارش حاضر شد. فلاح اوشاخلاری رسانه‌‌‌ای با ۱۹ هزار عضو است، که وقایع محله را پوشش می‌دهد و مسئولین شهرداری هم در آن عضوند. خبرنگارانش آمدند، فیلم‌بردار و عکاس از سالبالایی‌های مدرسه قدیم بچه‌ها بودند. آن‌ها از مشارکت بچه‌ها در نقاشی دیواری‌‌ و فوتبال بازی کردنشان در وضعیت اسف بار زمین فیلم گرفتند و با رضا و محمد هم مصاحبه کردند. رضا از قول‌‌‌ها و بی‌مسئولیتی شهرداری گفت. در انتهای روز امید بی‌مقدمه پرسید: «کی برویم شهرداری برای پیگیری زمین؟» و این بهترین سوال آن روز بود.

بعد از حدود یک ماه فیلم اعتراض بچه‌ها در کانال فلاح اوشاخلاری پخش شد. بعد از آن امید با ادمین کانال حرف زده بود و ادمین گفته بود مسئول تربیت‌‌‌بدنی پیام داده تا آخر خرداد به وضعیت زمین چمن رسیدگی می‌‌کنند.

تیر: شلیک به آرزوها یا جرقه امید؟

اکنون تیر ۹۸ است و یک سال از آن عصر تابستانی گذشته است. امیرحسین در دروازه ایستاده اما برای گرفتن توپ نمی‌پرد چون روی سنگریزه‌‌‌های لکه زمین چمن فرود خواهد آمد. یکی از بچه‌ها ‌‌بطری آب را از چاه پر می‌‌کند و می‌‌خورد تا در گرما دوام بیاورد. کمیل گوشه‌‌ زمین زیر نقاشی‌دیواری‌‌‌ها نشسته است و از خاطرات اوایل زمین می‌‌گوید. او الان ۱۸ ساله است و از کلاس سوم دبستان، آن روزهایی که زمین سالم بوده در آن توپ زده است تعریف می‌کند. او و دوستانش شنبه‌ها و چهارشنبه شب‌‌‌ها ساعت ۱۰ شب برای بازی کردن به زمین می‌آیند. می‌‌گوید «خیلی وقت است که شهرداری اینجا را رها کرده». حتی تعریف می‌کند سال گذشته هنگامی که لامپ‌های پروژکتور دزدیده شد، خودش و دوستانش پول گذاشته‌اند و لامپ خریده‌اند چون شهرداری پاسخی به پیگیری‌هایشان نداده است.

بچه ها ناامید شده‌اند، انگار شکست خورده‌اند اما دوباره قراری با مسئول تربیت‌بدنی شهرداری منطقه گذاشته می‌شود، این بار حرف‌ها امیدبخش است، خبر از تأمین بودجه بازسازی زمین چمن و در اولویت قرار گرفتن آن داده می‌شود. از اتفاقات جذاب و مثبت دیگری هم برای ورزش نوجوانان منطقه و محله صحبت می‌شود.

آیا این وعده‌های تیرگاهی با بی‌نتیجه شدن مانند گذشته، شلیکی به آرزوهای نوجوانان محله می‌شود یا آنکه جرقه‌های امید را در محله روشن می‌سازد؟

باید منتظر ماند؟ تیتسوهای سبز انگشتی محله زهتابی یاد گرفته اند به جای انتظار، مطالبه کنند.

عکس‌های برنامه